بلال حبشی که بود؟(3)

سفیر سیمرغ، وبلاگ تخصصی ادبیات فارسی

بلال حبشی که بود؟(3)

یک روزی آمد مکه دید یک جوانی را خوابانده اند و شلاق می زنند، از یک نفر پرسید این کیست؟ گفت او عمار یاسر است، پرسید چرا کتکش می زنند؟ گفت او مسلمان است، پرسید مسلمان چیست؟ گفت مگر نشنیدی که یک پیامبری تازه ظهور کرده به نام محمد (ص)،‌ گفت آدرسش را می شود به من بدهی، گفت بله و او آدرسش را داد، آن شب بلال برنگشت به کوهستان و آن آدرس را پیدا کرد و وقتی در زد خیلی زود در رویش باز شد و آمد خدمت پیامبر و اسلام را شنید و پذیرفت و مسلمان شد. اربابش وقتی شنید که او مسلمان شده آمد سراغش گفت که خبرِ مسلمانی تو در شهر پخش شده، میدونم شایعه است و تو مسلمان نشدی، گفت یک هفته به تو وقت می دهم، گفت نه یک هفته وقت نمی خواهد من مسلمان شدم تو هرکاری که می خواهی بکن. چه نقشه هایی أمية برای بلال ریخت ، دستور داد در میدان شهر لباس هایش را از تنش در بیاورند تمامِ‌بدنش را شیرۀ خرما بمالند،‌ یک پارچۀ توری روی بدنش بکشند، کندوهای زنبور را زیر آن تور رها کنند بعد از لحظه ای تمامِ‌بدنش را گزیدند، آب صورتش ریختند تا به هوش آمد، ریگ های داغ بیابان را آماده کردند به دست هایش طناب بستند از صورت این بدنِ تاول زده را روی این ریگ ها می کشاندند و هرچه به او می گفتند بگو صنم یعنی بت می گفت:" احد" یا می گفت:" صمد."




:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه، ،
:: برچسب‌ها: پیامبر اسلام_ص_, بلال حبشی, موذن, سپاه ابرهه, مکه,
نويسنده : ....